سرگیجه

زندگی مانند یک خواب است از آن خوابهایی که وقتی بیدار میشوی هیچ چیز یادت نیست یک جور سرگیجه که که خیلی زود بر طرف می شود

سرگیجه

زندگی مانند یک خواب است از آن خوابهایی که وقتی بیدار میشوی هیچ چیز یادت نیست یک جور سرگیجه که که خیلی زود بر طرف می شود

ساحره کوچک هنوز

دوستت دارم هنوز

ساحره کوچک

هنوز

اندک اما ژرف

مثل حس مبهم دوستی

کابوس های مبتذل

بعد از آنکه چشمهایم را لگد کردی 

شبها  

برای صبحانه 

در خواب 

مغز خفاش ها 

 را آماده می کنم 

رد لبخندها

برای رسیدن به شادی

وقتی همه راهها را گم می کنم

می روم در پی

رد لبخند ها

کمبود انسان

میان سطرهای کتاب مقدس 

 انسان می گذارم

میان صحبت های گوینده اخبار تلویزیون  

انسان می گذارم  

چیزی که کم داریم انسان است 

تقدیم به چشم های شیطانی ات

آدم ها وقتی گناه می کنند معصوم ترند 

و تمام بازیگرهای  فیلم های پ و ر ن و گرافی

آمرزیده می شوند 

تنها تو آمرزیده نخواهی شد 

تو که به انسان باور نداری 

تو که برای بت های جاهلیت ات  

انسان قربانی می کنی 


sms

پیشت می مانم تا هر زمان که بخواهی 

دوستت دارم هر اندازه که بخواهی 

در خیالم با تو ام هر اندازه که بخواهم 

در خیالم تو هستی 

هر زمان که بخواهم

sms

وقتی sms می دهی 

 اگر گوشی توی جیب پیراهنم باشد 

قلبم نیز با آن می لرزد 

گاهی هم یکدفعه قلبم می لرزد 

گوشی را نگاه می کنم 

چیزی نیامده

نتیجه گیری

دلتنگیهایم را به کارون سپردم 

تا ببردشان و برای همیشه 

بریزدشان توی خلیج فارس 

 

روزها 

آفتاب داغ جنوب  

بالای سرم  

تا فراموش نکنم هنوز تو را دوست دارم 

 

شبها  

اما خورشید مثل یک توپ قرمز  

می افتد پشت دیوار افق 

و زمین را با تاریکی تنها می گذارد 

 

تا یاد بگیرم تنها هستم 

در گذر از تمام کسانی که دوستشان دارم  

یا دوستم دارند

تولد

دختر فراشباشی 

با د امن خشخشی 

عاشقتو میکشی 

 دختر فراشباشی 

دست از آدم کشی بردار  

یک لبخند به عاشقت هدیه کن 

  

تا دوباره زندگی آغاز شود... 

تا دوباره زمین سبزشود... 

تا دوباره  همه ترانه ها شاد  باشند...  

 دوباره گیتارها به صدا درآیند 

دوباره کولی ها به رقص آیند.... 

 

دختر فراش باشی  

با دامن خشخشی 

عاشقتو می کشی....

هر کجا که قافیه رفت....

چه کسی می داند 

 آدمی چگونه به یقین می رسد؟ 

 اما بی شک گواهانی هست 

 در درون ما 

 در وجود آدمی 

 مثل آن دمی 

 که اشک های نم نمی 

چکیده شد کمی 

به روی نامه ام برای تو 

و پاک کرد  

جمله های مبهمی 

که ناشیانه فاش کرده بود 

نهفتن غمی