بعد از آنکه چشمهایم را لگد کردی
شبها
برای صبحانه
در خواب
مغز خفاش ها
را آماده می کنم
میان سطرهای کتاب مقدس
انسان می گذارم
میان صحبت های گوینده اخبار تلویزیونانسان می گذارم
چیزی که کم داریم انسان است
آدم ها وقتی گناه می کنند معصوم ترند
و تمام بازیگرهای فیلم های پ و ر ن و گرافی
آمرزیده می شوند
تنها تو آمرزیده نخواهی شد
تو که به انسان باور نداری
تو که برای بت های جاهلیت ات
انسان قربانی می کنی
پیشت می مانم تا هر زمان که بخواهی
دوستت دارم هر اندازه که بخواهی
در خیالم با تو ام هر اندازه که بخواهم
در خیالم تو هستی
هر زمان که بخواهم
وقتی sms می دهی
اگر گوشی توی جیب پیراهنم باشد
قلبم نیز با آن می لرزد
گاهی هم یکدفعه قلبم می لرزد
گوشی را نگاه می کنم
چیزی نیامده
دلتنگیهایم را به کارون سپردم
تا ببردشان و برای همیشه
بریزدشان توی خلیج فارس
روزها
آفتاب داغ جنوب
بالای سرم
تا فراموش نکنم هنوز تو را دوست دارم
شبها
اما خورشید مثل یک توپ قرمز
می افتد پشت دیوار افق
و زمین را با تاریکی تنها می گذارد
تا یاد بگیرم تنها هستم
در گذر از تمام کسانی که دوستشان دارم
یا دوستم دارند
دختر فراشباشی
با د امن خشخشی
عاشقتو میکشی
دختر فراشباشی
دست از آدم کشی بردار
یک لبخند به عاشقت هدیه کن
تا دوباره زندگی آغاز شود...
تا دوباره زمین سبزشود...
تا دوباره همه ترانه ها شاد باشند...
دوباره گیتارها به صدا درآیند
دوباره کولی ها به رقص آیند....
دختر فراش باشی
با دامن خشخشی
عاشقتو می کشی....
چه کسی می داند
آدمی چگونه به یقین می رسد؟
اما بی شک گواهانی هست
در درون ما
در وجود آدمی
مثل آن دمی
که اشک های نم نمی
چکیده شد کمی
به روی نامه ام برای تو
و پاک کرد
جمله های مبهمی
که ناشیانه فاش کرده بود
نهفتن غمی