لحظه ها را پاس می دارم
تنها لحظه ا را
و تو را
که نیستی و می بینم
و تو را
که تمامی آنی که می خواهم
فریاد می زنم
آخرین ترانه ام برای تو
عشق کودکانه ام برای تو
آه اولین و آخرین
ای که تا ابد
نقش بسته ای به خاطرم
آخرین کلام عاشقانه ام به پای تو
آه اگر دوباره بشنوم ندای تو
مثل ان بهار
که زخمه زد به تار و پود قلب من
دست کوچک صدای تو
که بشنوم که بشنوم که بشنوم
که درد درد درد می کشم می کشم
فدای تو
هواپیما اوج می گیرد
و بمبها فرود می آیند
دستها بالا می روند
و باتوم ها فرود می آیند
و زندگی راه خود را پیدا می کند
از عشق که بنویسم
صدای همه در می آید
فکر می کنند همه چیز را می دانند
اما من چیزی می دانم که...
بگذریم
دلم لک زده برای صدای کلاغ ها
که روی صنوبرها و بیدها می نشستند
سرود تازه ای می خواهم
وسازی
-تکه هایی از من گم شده است
و جای نبودنشان درد می کند-
تا اینها
صدای سازم شوند
تا اینها
کلمات شعرم بشوند.
۱
از تو رنج می برم
من که ترنجم
من که روی قالی نشسته ام و
شعر می نویسم
شمسه ها می گویند
دوستش بدار
مثل قدیم ها توی کتابها
که هم را دوست داشته اند
حالا که نمی دانم کجا هستی
و نمی دانم که موهایت را بافته ای
یا روی شانه هایت انداخته ای
حالا که جوهر خودکارم تمام شده و نمی دانم
چه طور بنویسم دوستت دارم
۲
این که یک نفر توی خیابان می میرد
موضوع خوبی است برابی شعر
وقتی جاییمان زخمی می شود
می فهمیم که خون داریم
و وقتی یک نفر در خیابان جان می کند
می فهمیم که باید کاری بکنیم
۳
اگر نمی شود درباره آزادی بنویسی
لا اقل درباره عشق بنویس
اگر هم بلد نیستی
اصلا ننویس
کار های دیگری هم وجود دارد
و تنها سیم ها هستند
این سیم ها هستند
بین ما
دلم تنگ شده بگوید
دوستم ندارد
اما هیچ صدایی نخواهم شنید
حوای من مرده است
شیطان بیا کنار آتش
تا از خاطرات بگوییم