این که زبانم را گاز بگیرم یا همان ماهی ای باشم که برای سرخ کردن
آماده می کنی
چاقویت را تیز کن ... و نمکدان را به
من بده من به پاشیدن نمک روی زخمهایم مبعوث شده ام و قاریان کتاب
مقدسم مردم را به زیبایی دستهایت بشارت می دهند وقتی در آشپزخانه تکه های
ماهی را با چاقو می بری...
احسان
چهارشنبه 28 فروردینماه سال 1392 ساعت 12:45 ق.ظ
این همه تلخم اگر نگاهبان نکبت های چند هزارساله ام و به خاطر این است که زندگی روی بی آبروی اش را به من نشان داده است تو اما از شادی بگو از هلهله ی کودکانت که بادبادکهاشان را به باد می سپارند آن زمان که من بر باد می روم
... بگذار تمام سیاهی ها دود سیگار من باشد که بر ریه هایم رسوب می کند تا هر چه شادی هرچه آزادیست نصیب تو باشد
خواب های من آن قدر بلند اند که همیشه در آسمان گم می شوند و ماهی های قرمز عید آن قدر که کوچک اند همیشه فراموش می شوند و شعر های من آن قدر ساده اند که تو هیچ وقت جدی شان نمی گیری