سرگیجه

زندگی مانند یک خواب است از آن خوابهایی که وقتی بیدار میشوی هیچ چیز یادت نیست یک جور سرگیجه که که خیلی زود بر طرف می شود

سرگیجه

زندگی مانند یک خواب است از آن خوابهایی که وقتی بیدار میشوی هیچ چیز یادت نیست یک جور سرگیجه که که خیلی زود بر طرف می شود

چه چابک

قدم میگذاری

روی روزهای بی قراری ام

چه سخت می شود

نباشی

و چه زرد

چه خیس

چه پاییز می شود

نباشی

چه درد می کند

نبودنت

توی روزهای بی قراری ام

انگاری صدایم می کنند 

از میان خواب ها 

از یک شعر فراموش شده 

ممکن است برای همه پیش بیایید 

آخر دوستت که دارم 

بگذریم 

یک شهاب گذشت

به خاک سیاه که نشاندی ام 

با موهای طلایی ات 

زنده مانده ام  

آبروی رفته ام را 

 برگردانم 

یا این که 

زنده مانده ام 

بنشانمت 

آن بالا 

روی قله شعر

غم و شادی

مرگ و زندگی

با هم

انگاری که

به نیروانا رسیده باشم

همه را

از موهای طلایی ات دارم