به خاک سیاه که نشاندی ام
با موهای طلایی ات
زنده مانده ام
آبروی رفته ام را
برگردانم
یا این که
زنده مانده ام
بنشانمت
آن بالا
روی قله شعر
دست ها خشک می شود
توی این سگ سرما
از میدان ونک بالاتر نروید
در گالری "آن"*
هیچ خبری نیست
این را از فال شومی که آن
دخترک فال فروش
برایم بیرون کشید فهمیدم
او که در میدان ونک نشسته
با دستهای خشکیده
فقط چهار سال دارد
توی این سگ سرما
* گالری آن: یکی از گالرهای نقاشی تهران بالاتر از میدان ونک
گفته بودم بدون تو نمی توانم زندگی کنم
خب کاری که الان می کنم هم زندگی نیست
یک حماسه برگشت خورده ام
شکارچی بی باک مگسها
انگار همین دیروز بود
که با درخت ها سلام علیک داشتم
گفته بودی سلام درخت
تا به آتش نزدیک نمی شدیم
گفته بودی سلام درخت
تا به این بی روزنی نمی شدیم
من اما یک نخ بهمن می گیرانم
اگر من سیاهی ها را فرو ندهم
روزگارتان که سیاه می شود
باران که بیاید
بعد از چند روز
بیابان سبز می شود
ومن بیابان را که سبز باشد دوست دارم
مثل وقتهایی که با هم می خندیدیم
دلم برایت تنگ شده
کاش باران بیاید
همین که گونه ات را ببوسم
همین
همین که دست در دستت بگذارم
همین
دوستت می دارم عشقم
دوستت می دارم
زمین.