سرگیجه

زندگی مانند یک خواب است از آن خوابهایی که وقتی بیدار میشوی هیچ چیز یادت نیست یک جور سرگیجه که که خیلی زود بر طرف می شود

سرگیجه

زندگی مانند یک خواب است از آن خوابهایی که وقتی بیدار میشوی هیچ چیز یادت نیست یک جور سرگیجه که که خیلی زود بر طرف می شود

تقویم

پنجره باز است

وتاریکی آخرین شب سال دارد به درون اتاق می خزد

تقویم نو هدیه گرفته ام

جلد چرمی زیبا

 

 

و ۳۶۵ صفخه ی خالی

که می شود تو هرکدامشان

 

عاشق شد

 

سیب خورد

ومرد

زندگی

زندگی ساکت وسرد

وهرآن لحظه که من زیسته ام

 ترجمانی از درد

عاشقی شاپرک کوچک احساسم کشت

 

وزمان کودک بی خبر شادم را

وخدا

 در پس کوچه ی شک تنهام گذاشت

شوسه ی کشدار شب

زانوانم خسته

آرزو دارند

 دیدن فردا را

کفش هایم

 شرمنده

می گشایند دهان

می زنند آروغ  

بوی گند پا را

 

نفسم  چون خار

میخراشد به گلو

وسرم درتب

 

 

کاش کمتر بدرازد این

 

 

                           شوسه ی کشدار شب