پنجره باز است
وتاریکی آخرین شب سال دارد به درون اتاق می خزد
تقویم نو هدیه گرفته ام
جلد چرمی زیبا
و ۳۶۵ صفخه ی خالی
که می شود تو هرکدامشان
عاشق شد
سیب خورد
ومرد
زندگی ساکت وسرد
وهرآن لحظه که من زیسته ام
ترجمانی از درد
عاشقی شاپرک کوچک احساسم کشت
وزمان کودک بی خبر شادم را
وخدا
در پس کوچه ی شک تنهام گذاشت
زانوانم خسته
آرزو دارند
دیدن فردا را
کفش هایم
شرمنده
می گشایند دهان
می زنند آروغ
بوی گند پا را
نفسم چون خار
میخراشد به گلو
وسرم درتب
کاش کمتر بدرازد این
شوسه ی کشدار شب