سرگیجه

زندگی مانند یک خواب است از آن خوابهایی که وقتی بیدار میشوی هیچ چیز یادت نیست یک جور سرگیجه که که خیلی زود بر طرف می شود

سرگیجه

زندگی مانند یک خواب است از آن خوابهایی که وقتی بیدار میشوی هیچ چیز یادت نیست یک جور سرگیجه که که خیلی زود بر طرف می شود

از عشق که...

از عشق که بنویسم 

صدای همه در می آید 

فکر می کنند همه چیز را می دانند 

اما من چیزی می دانم که... 

بگذریم 

 دلم لک زده برای صدای کلاغ ها 

که روی صنوبرها و بیدها می نشستند

ترانه ساز

سرود تازه ای می خواهم 

وسازی 

-تکه هایی از من گم شده است 

و جای نبودنشان درد می کند-  

 تا اینها 

 صدای سازم شوند 

تا اینها 

کلمات شعرم بشوند.