سرگیجه

زندگی مانند یک خواب است از آن خوابهایی که وقتی بیدار میشوی هیچ چیز یادت نیست یک جور سرگیجه که که خیلی زود بر طرف می شود

سرگیجه

زندگی مانند یک خواب است از آن خوابهایی که وقتی بیدار میشوی هیچ چیز یادت نیست یک جور سرگیجه که که خیلی زود بر طرف می شود

سه شعر برای عشق و آزادی


۱


از تو رنج می برم

من که ترنجم

من که روی قالی نشسته ام و

شعر می نویسم

شمسه ها می گویند

دوستش بدار

مثل قدیم ها توی کتابها

که هم را دوست داشته اند

حالا که نمی دانم کجا هستی

و نمی دانم که موهایت را بافته ای

یا روی شانه هایت انداخته ای

حالا که جوهر خودکارم تمام شده و نمی دانم

چه طور بنویسم دوستت دارم



۲

این که یک نفر توی خیابان می میرد

موضوع خوبی است برابی شعر

وقتی جاییمان زخمی می شود

می فهمیم که خون داریم

و وقتی یک نفر در خیابان جان می کند

می فهمیم که باید کاری بکنیم


۳

اگر نمی شود درباره آزادی بنویسی

لا اقل درباره عشق بنویس

اگر هم بلد نیستی

اصلا ننویس

کار های دیگری هم وجود دارد