سرگیجه

زندگی مانند یک خواب است از آن خوابهایی که وقتی بیدار میشوی هیچ چیز یادت نیست یک جور سرگیجه که که خیلی زود بر طرف می شود

سرگیجه

زندگی مانند یک خواب است از آن خوابهایی که وقتی بیدار میشوی هیچ چیز یادت نیست یک جور سرگیجه که که خیلی زود بر طرف می شود

این همه تلخم اگر
نگاهبان نکبت های چند هزارساله ام
و به خاطر این است
که زندگی
روی بی آبروی اش را به من نشان داده است
تو اما از شادی بگو
از هلهله ی کودکانت
که بادبادکهاشان را به باد می سپارند
آن زمان که من بر باد می روم

...
بگذار تمام سیاهی ها
دود سیگار من باشد
که بر ریه هایم رسوب می کند
تا هر چه شادی هرچه آزادیست
نصیب تو باشد
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد