سرگیجه

زندگی مانند یک خواب است از آن خوابهایی که وقتی بیدار میشوی هیچ چیز یادت نیست یک جور سرگیجه که که خیلی زود بر طرف می شود

سرگیجه

زندگی مانند یک خواب است از آن خوابهایی که وقتی بیدار میشوی هیچ چیز یادت نیست یک جور سرگیجه که که خیلی زود بر طرف می شود

سیمها

حوای من پشت این دشت خانه دارد 

و تنها سیم ها هستند 

این سیم ها هستند 

بین ما 

دلم تنگ شده بگوید 

دوستم ندارد 

اما هیچ صدایی نخواهم شنید 

حوای من مرده است 

شیطان بیا کنار آتش  

تا از خاطرات بگوییم 

نظرات 2 + ارسال نظر
دهان پاره چهارشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:22 ب.ظ http://www.dahanpare.blogsky.com

وبلاگ جالبی دارین
موفق باشید

الهام شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 05:19 ب.ظ

سلام ....شعارتو خوندم ...کاراتو دیدم...به نظرم این سبکته و نمیتونم نقدش کنم چون احساست بوده و روی کاغذ اوردیش...انقدر هم سواد هنریم بالا نیست که بفهمم از کدوم نقاش تاثیر گرفتی ...نمیدونم شاید اگون شیله...تو خیلی رویا گونه به همه چیز نگاه میکنی و توی دنیای خودت غرقی ...نمیگم این بد یا خوبه ...چون نمیدونم که بد یا خوبه...اما این ویژگی توئه...و فکر میکنم دغدغه ی تو باید یه عشق باشه ...نمیتونم بیشتر از این نظر بدم ...الان میفهمم وقتی ادم خودشو نشناسه نمیتونه دیگران رو هم بشناسه فکر کنم یه حدیث از عشق من بود ...علی (ع)
با خوندن اینا یه کم به هم ریختم ...میدونم از اینجا تا راه خونه تو فکرم ...یه کم هم یاد اشعار سهراب افتادم ...اما یه انسجام و اطمینان و ارامشی توی شعاری سهرابه که تو شعاری تو نیست و بیشتر پریشون به نظر میان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد