سرگیجه

زندگی مانند یک خواب است از آن خوابهایی که وقتی بیدار میشوی هیچ چیز یادت نیست یک جور سرگیجه که که خیلی زود بر طرف می شود

سرگیجه

زندگی مانند یک خواب است از آن خوابهایی که وقتی بیدار میشوی هیچ چیز یادت نیست یک جور سرگیجه که که خیلی زود بر طرف می شود

سکوت قریه

به سرود شبانه ی شغالان می درد

ومن

در اتاقی که پنجره ی بزرگی

رو به تاریکی باغ دارد

مجله ی شاد می خوانم

- محض فراموشی غم تنهایی

وبه یاد آوردن شادی های فراموش شده-

و امواج بیگانه ی رادیو

که به مدد دستان توانمند دانش بشری

به قریه ما نیز می رسند

موذیانه افشا می کنند

که

در سرزمین من

خودفروشان تباهی

زندگی را با طناب خفه می کنند 

 

 

دیری است که آرامش باستانی قریه مشوش است

و مرا به پایان شب نشینی شغالان امیدی نمانده

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد